«آلبرکامو» جایی گفته است: «اگر قرار باشد بین «مادر» و «حقیقت»، یکی را انتخاب کنم، بیگمان «مادر» را انتخاب میکنم.» به نظر میرسد زیباتر از این، به «حقیقت» «مادر» اشاره نشده باشد.
«هزار خورشید تابان» بر محور زن و مادر شکل گرفته؛ دو حقیقتی که از هم تفکیکناپذیرند و روایت قسمتی از دردهایی است که همزاد و همذات این حقیقت هستند. و روایت نامردمانی که نه حقیقت را میفهمند، نه مادر را و نه زن را.
همآغوشی، چندهمسری، گناه، سکس، زایش، حرامزاده، درد، بکارت، عفت، خون، لذت و عشق در جایجای داستان خود را نشان میدهند. از لحظهای که «ننه» قربانی آتش شهوت «جلیل» میشود و «مریم» را پسمیاندازد، تا آنجا که چند قطره خون باکرهگی «لیلی» پس از همآغوشی با «طارق» روی فرش خانهاشان میریزد و «زلما» در بطن «لیلی» جان میگیرد، و از سقطجنینهای مکرر «مریم» که با خون دفع میشود، تا ظهور طالبان که علامت ممنوعه بر هرچه «عشق» میزنند. گویی که از برخورد دو سنگ، متولد شدهاند و سکس و لذت و عشق و نهایتا «زن» هیچ سهمی در وجود و زندگیِشان نداشته است.
|